می خوام بگم منم آدمم . منم بعضی روز ها خوشحالم ، بعضی روز ها ناراحت . بعضی روز ها اینقدر انگیزه دارم‌که می خوام بترکم و بعضی روز ها هم پوچ ترین آدم رو کره ی زمینم . می خوام راجب اون روز هایی‌که پوچم‌بگم‌. روز هایی که شاید خیلی از شماها هم تجربش کرده باشین .
احساس پوچ بودن خیلی راحت به دست میاد . می تونه از یه سر رفتن حوصله سر رفتن‌باشه ، از بی هدفی باشه یا از ناراحتی . یه مدت یه سوالی‌که خیلی ذهنمو مشغول کردا بود اینه که من واقعا هدفم چیه ؟ می خوام آخرش به کجا برسم ؟ هنوزم دقیق نمی دونم ، شاید یه تصویر خیلی مبهم و تار تو ذهنم باشه ولی دقیق نمی دونم . و ندونستنش دیگه مثل قبلا اذیتم‌نمی‌کنه . یادمه چند سال پیش که داشتم برسرک رو می خوندم ، به صحنه ای رسیدم‌که گاتس و کاسکا دارن با هم حرف می زنن . گاتس می گه که(( شاید من خیلی قوی باشم و ۱۰۰ نفر هم نتونن حریفم بشن ، اما قدرت من در مقابل شما بی ارزشه . اعضای گروه همه یه هدف دارن که بهشون قدرت و می ده و به جلو می‌کشونتشون . اما من اینطور نیستم . من می جنگم ، چون تنها کاری که بلدم جنگیدنه ! از بچگی با شمشیر بزرگ شدم ، ناپدریم چیزی جز جنگیدن بهم یاد نداد . این تنهت کاریه که بلدم . می جنگم چون فقط نمی خوام شکست بخورم .))
به همین سادگی . شما نمی دونم ولی همین بی هدفی گاتس ، هدف مهمی به من داد . این که حتی اگه یه روزی نخوام هر طور شده پیروز بشم ، دلیل نمی شه که بخوام شکست بخورم ! اینکه یه لیوان پر نباشه ، دلیل بر خالی بودنش نیست . اینکه آب داخلش داغ نباشه ، دلیل بر سرد بودنش نیست . می خوام بگم تو اوم بدبختی ها به این فکر می کنم که شاید حوصله زور زدن واسه پیروز شدن ندارم ، اما با بی میلی هم‌که شده زور‌می‌زنم‌نبازم .بالاخره زنده بودن هم‌خودش موهبت و شانسی که فقط یه بار‌ نصیبمون می شه . کی می دونه فردا قراره چه اتفاقی بیوفته . و همینا واسه من کافیه که سعی کنم‌به جلو حرکت‌کنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها